از نفس افتاده...!

از نفس افتاده...!

آسمـــان اینجـــا آبـــی اسـتـــ!! مـــن بیــن غـــریبـــه هـــا نیستـــم...همـــه آشنـــاینــد! میـــدانـــی؟ ... پـــوسیــده اســتـــ... دلـــــم بیــن همـــه آشنـــایـــانـــ غـــریبـــه! ............احســـــاس حبــــاب را حــــالا میفهمـــم... وقتـــی روی آب نگــــران تـــرکیـــدن اسـتـــ.

 

 

باخودم خداحافظی کردم.

اینجا جای توست

من از خودم می روم

تا تو باشی

به نبودن های با تو عادت کرده بودم ولی

امروز قلک عادتم را شکستم

با خودم خداحافظی کردم
 


جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, |
 

تو را آرزو نخواهم کرد، هیچ وقت!

تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی، با دل خود، نه با آرزوی من.

 

 


دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, |
 

دوباره

امروز دوباره دلم شکست! از همان جای قبلی...!

کاش میشد اخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر از نو برایم شروع نشوی!

کاش میشد فریاد بزنم,پایان....

شاید ادمها فقط از دور دوست داشتنی هستند!

 


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, |
 

 شبى مجنون نمازش را شکست 

بی وضو در کوچه ى لیلا نشست

 

 

 

عشق، آن شب مست مستش کرده بود

 

 

فارغ از جام الستش کرده بود!

 

 

 

گفت یا رب! از چه خوارم کرده اى؟

 

 

بر صلیب عشق، دارم کرده اى؟

 

 

 

خسته ام زین عشق، دلخونم نکن

 

 

من که مجنونم، تو مجنونم نکن

 

 

 

مردِ این بازیچه دیگر نیستم

 

 

این تو و لیلاى تو... من نیستم!

 

 

 

گفت اى دیوانه، لیلایت منم

 

 

در رگت پنهان و پیدایت منم

 

 

 

سالها با جور لیلا ساختى

 

 

من کنارت بودم و نشناختی

 

 

 

عشق لیلا در دلت انداختم

 

 

صد قمار عشق یک جا باختم

 

 

 

کردمت آواره صحرا نشد

 

 

گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

 

 

سوختم در حسرت یک یا ربت

 

 

غیر لیلا بر نیامد از لبت

 

 

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

 

 

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

 

 

مطمئن بودم به من سر می زنی

 

 

در حریم خانه ام در می زنی

 

 

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود

 

 

درس عشقش بی قرارت کرده بود

 

 

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

 

 

 

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 


چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, |
 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی تورا با لهجه گل های نیلوفرصداکردم،تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تورا از بین گل هایی که در تنهاییم رویید،با حسرت جدا کردم وتودر پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تورا در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم همین آخرین حرفت ومن بعداز عبور تلخ وغمگینت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت ونارنجی خورشید واکردم نمی دانم چرا رفتی نمی دانم شاید خطا کردم وتوبی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا،تاکی،برای چه،

ولی رفتی وبعداز رفتنت باران چه معصومانه می بارید؛وبعداز رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت وبعداز رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شدوگنجشکی که هرروز ازکنارپنجره با مهربانی دانه برمیداشت تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد وبعداز رفتن توآسمان چشم هایم خیس باران بود وبعداز رفتنت انگارکسی حس کرد من بی توتمام هستی ام از دست خواهدرفت کسی حس کردمن بی تو هزاران بار در هرلحظه خواهم مرد وبعداز رفتنت دریا چه بغضی کرد؛کسی فهمید تونام مرا از یاد خواهی برد ومن با آنکه می دانم توهرگز یادمرا با عبور خود نخواهی برد هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد وبعداز این همه طوفان ووهم وپرسش وتردید کسی از پشت قاب پنجره آرام زیبا

گفت:نوهم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق وانتخاب آن خطا کردم ومن در حالتی مابین اشک وحسرت وتردید کنار انتظاری که بدون پاسخ وسردست ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمی دانم چرا؟شایدبه رسم وعادت پروانگی مان باز برای شادی وخوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعاکردم......

 


چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, |
 

هرشب

هر شب ترا در خودم می کشم

سر می بُرم تمام خیال های سر به هوایی را که

هوای ترا به جانم می ریزد...

وقتی خوب کشته شدی،

چشم روی هم می گذارم و می خوابم...

صبحگاهان از صدای گنجشکان بیدار می شوم

دوباره ریشه دوانده ای

شاخ . برگ داده ای

آنقدر سبز و بزرگ که

گنجشکان بازیگوش ترانه ام

بر شاخسارت لانه کرده اند...

دفترم را پیدا می کنم و مثل هر روز صبح

از نو می نویسمت
 


سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, |
 

از اون روزی که خندیدی دلم بی تاب و آشوبه
تو آرومی نمی دونی چقدر دلبستگی خوبه
تو آرزومی نمیتونم بهت اینو بفهمونم
چقدر سخته جدا بودن از اونی که شده جونم
بذار احساست آروم شه که باشم هم نفس با تو
تو هم با من زمین بگذار تمام بی کسی هاتو
رها کن شک و تردیدی که با عشق فاصله داره
بذار باور کنه دستت که داره عشقو می کاره
دلیل عاشقی کردن جدا از عقل و احساسه
به دنبال دلیلی باش که قلبت اونو بشناسه
هوای بغضو ابری کن که من باور کنم داری
برای عاشقی کردن همه دنیاتو میذاری
 


سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, |
 

من پذیرفتم

من پذیرفتم شکست خویش را،

پند های عقل دوراندیش را

من پذریفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنادیوانه است 

می روم ازرفتن من شادباش

ازعذاب دیدنم آزادباش

گرچه توتنهاترازمن می روی

آرزودارم توهم عاشق شوی

آرزودارم بفهمی دردرا

تلخی برخوردهای سردرا

می رسدروزی که بی من روزهاراسرکنی

میرسدروزی که مرگ عشق راباورکنی

می رسد روزی که تنهادرکنارعکس من

نامه های کهنه ام راموبه موازبرکنی


یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, |
 

خاطره..

وقتی خاطره های آدم زیاد میشه دیوار اتاقش پر عکس میشه ولی همیشه دلت واسه «اونی» تنگ مبشه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی..... 


یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, |
 

فروغ فرخزاد

رفتم مرا ببخش ومگو او وفانداشت.

راهی به جز گریز برایم نمانده بود.

این عشق آتشین پراز درد بی امید

دروادی گناه وجنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پرحسرت تو را

بااشک های دیده زلب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با ناگفته به خود آبرودهم

رفتم مگو،مگو،که چرارفت ننگ بود

عشق من و نیاز تووسوزوساز ما

از پرده ی خموشی وظلمت چونور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره رازما

رفتم که گم شوم چویکی قطره اشک گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که درسیاهی یک گوربی نشان

فارغ شوم زکشمکش وجنگ زندگی

من از دوچشم روشن وگریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگی

میخواستم شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته واسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر زخویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان زکرده ها وپشیمان زگفته ها

دیدم که لایق تو عشق تونیستم......!!!


شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, |
 

خبربه دور ترین نقطه ی جهان برسد....

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد....

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر ازاین که پیش چشم خودت؛

کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد

چه میکنی اگر اورا که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کند،برود،از دلت جداگردد...

به آن که دوست تر داشته،با آن برسد.

رها کنند،بروند ودوتا پرنده شوند...!

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد

گلایه ای نکنی،....بغض خویش را بخوری

که هق هق تومبادا به گوششان برسد

خداکند که....!!نه....نفرین نمی کنم

که مبادا به او که عاشقش بودم گزندی برسد

خداکند فقط این عشق از سرم برود

خداکندفقط زود آن زمان برسد. 


جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, |
 

مردان...

سلام،لطفانظرتون رو درباره ی این جمله بگین.....

مردان درمسیرعشق به وسعت نامتناهى نامردند، گدایی عشق می کنند، تا زمانى که به تسخیر قلب زن مطمئن نیستند، اما همین که مطمئن شدند، نامردى را در حد مردانگى انجام می دهند. (دکترشریعتى) 

 


 


جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, |
 

بازباران باترانه...

می خورد بربام خانه

خانه ام کو،..؟

خانه ات کو...؟آندل دیوانه ات کو.......؟

کودک خوشحال دیروز؛غرق در غم های امروز

یاد باران رفته از یاد...

آرزوها رفته بر باد......! 


پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, |
 

امشب

امشب خسته تر از دیروزم....

کاش می شد گوشه ای نوشت:

خدایا امشب خیلی خسته ام فردا صبح بیدارم نکن... 


پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, |
 

بی تو زیر بارون

من باتو زیر باران نرفته ام

اما وقتی که باران می بارد...

راه می افتم بدون چتر

من بغض می کنم...آسمان گریه...



سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, |
 

باران...


دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند

مهر در صبحدمان، خرمن خواب مرامیچیند

وای باران،باران شیشیه پنجره را باران شست

از دل من اما،چه کسی نقش تو را خواهد شست

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران،بااران

پرمرغان نگاهم راشست....... 


سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, |
 

فراموش نخواهم کرد

 هرگز فراموش نخواهم کرد

که برای داشتن تو

دلی را به دریا زدم که 

از آب واهمه داشت.....!


سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, |
 

باید فراموشت کنم

 باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم

من می توانم می شود،آرام تلقین می کنم

باعکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم

با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم

سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم

شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم

حالم نه اصلا خوب نیست تا بعدبهترمی شود

فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای وبر نمی گردی همین

خود را برای درک این صدبار تحسین می کنم

از جنب وجوش افتاده ام

دیگر نمی گویم به خود

وقتی عروسی می کند، آن می کنم،این می کنم

خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور

با لطف قرصقد نقل یک خواب رنگین می کنم

این درد زرد بی کسی برشاخه جاخوش کرده است

از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم

هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت

حالاتقاضای دلی سرشار از آمین می کنم

نه اسب،نه باران،نه مرد،تنهایم واین دائمی است

اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم

یا می برم،یا بازهم نقش شکستی تلخ را

در خاطرات خودبا رنج آذین می کنم

حالا نه تو مال منی نه خواستی سهمت شوم

این مشکل من بود وهست در عشق گلچین می کنم

کم کم زیادم می روی این روزگار ورسم اوست

این چمله را تلخی اش صدبارتضمین می کنم

مریم حیدر زاده


سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, |
 

کوچه

بی تو مهتاب شبی،باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم...

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم .در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی برلب آن جوی نشستیم.

تو،همه راز جهان ریخته درچشم سیاهت

من همه محوتماشای نگاهت

آسمان صاف وشب آرام

بخت خندان وزمان رام

خوشه ی ماه فروریخته در آب

شاخه هادست برآورده به مهتاب

شب وصحرا وگل وسنگ

همه دل داده به آواز شب آهنگ.

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن!

لحظه ای چندبر این آب نظر کن.

آب،آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا،که دلت بادگران است!

تافراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن!

باتو گفتم:«حذر ازعشق؟ـ ندانم» 

سفر ازپیش تو هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر،لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی،من نه رمیدم،نه گسستم.

بازگفتم که تو صیادی ومن آهوی دشتم

تابه دام تودرافتم همه جا گشتم وگشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!

اشکی ازشاخه فروریخت

مرغ شب،ناله ی تلخی زدوبگریخت...

اشک از چشم تو لرزید

ماه برعشق تو خندید

یادم آمدکه دگرازتوجوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نه گسستم،نه رمیدم.

رفت درظلمت غم آن شب وشب های دگر هم

نگرفتی دگر ازعاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...

بی تو اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

فریدون مشیری


سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, |
 

دلتنگ...

دلتنگم

برای کسی که مدتهاست

بی آنکه باشد

هرلحظه زندگی اش  کرده ام... 


دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, |
 

تلخ نوشته

درمن چه چیز را تکرار می کنی......؟

نفس هایت را....

یا کمرنگی حضورت را....

من دچار نبودن هایت شده ام

نفس هایم بهانه است... 


دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, |
 

توبه من خندیدی..

توبه من خندیدی ونمی دانستی

 من به چه دلهره ازباغچه ی همسایه، سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید...

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

وتورفتی وهنوز؛

سالهاهست که درگوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان 

می دهدآزارم 

ومن اندیشه کنان 

غرق این پندارم که :«چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت...»

  حمید مصدق

من به توخندیدم

چون که می دانستم

توبه چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

ونمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه

پدر پیر من است....

من به تو خندیدم

تا که پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و 

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت:برو

چون نمی خواست 

به خاطر بسپارد

گریه ی تلخ تو را

ومن رفتم وهنوز

سالهاهست که در ذهن من آرام آرام 

حیرت وبغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

ومن اندیشه کنان

غرق ای پندارم که:

« چه می شد اگرباغچه ی خانه ی ماسیب نداشت..»

  فروغ فرخزاد

دخترک خندید وپسرک ماتش برد...

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب رادزدیده

باغبان از پی او تند دوید

به خیالش می خواست

حرمت باغچه ودختر کم سالش را

از پسر پس گیرد

غضب آلوده به او غیظی کرد

این وسط من بودم

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی معصوم...

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق،

ولب ودندان،

تشنه ی کشف وپراز پرسش دختر بودم

وبه خاک افتادم!

چون رسولی ناکام...

هردو را بغض ربود

دخترک رفت ولی زیر لب ای را می گفت:

اویقینا  پی معشوق خودش می آید!

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

مطمئنا که پشیمان شده بر می گردد!

سالها هست که پوسیده ام آرام آرام

عشق قربانی مظلم غرور است هنوز

جسم من تجزیه شدساده ولی ذراتم..

همه اندیشه کنان غرق این پندارند:

«این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت...»

  جواد نوروزی


دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, |
 

خداوندا؛

نگذار که از تو فقط نامت را بدانم ونگذار که از توتنها مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم.

همواره در من جاری باش همانگونه که خون در رگهایم جاریست.

خداوندا،از تو می خواهم که هرگز در بیا بان هولناک زندگی تنها وبی یارو یاور رهایم نسازی.

ودر کوره راه زندگی،تنهایم نگردانی که همواره محتاج وجودت می باشم...


یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, |
 
SOHA

اینروزها دلگیروخسته ام! زمان در گذر است ومن در هجوم افکار هرروز به دنبال آرامشی هستم که همچون نوای سازی شکسته است مهربان! مرا به نوایی میهمان کن! بگذار رنگ محبتت روزهایم را رنگی کند وباد خستگی هایم را باخود ببرد می خواهم همه بدانند اینروزها هنوز هم معجزه رخ می دهد.... به وبلاگ من خوش اومدید،بخونین اگه دوست داشتین نظر هم بدید خوشحال میشم....

 

لینکها

حمل ماینر از چین به ایران

حمل از چین

پاسور طلا

 

مطالب قبلی

» باخودم خداحافظی کردم.
» دوباره
» هرشب
» من پذیرفتم
» خاطره..
» فروغ فرخزاد
» خبربه دور ترین نقطه ی جهان برسد....
» مردان...
» امشب
» بی تو زیر بارون
» باران...
» فراموش نخواهم کرد
» باید فراموشت کنم
» کوچه
» دلتنگ...
» تلخ نوشته
» توبه من خندیدی..
» خداوندا؛

 

ارشیو

فروردين 1391

 

نویسندکان

SOHA

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ازنفس افتاده...! و آدرس aznafasoftade.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک ها

ما دو تا....

حس آرامش

تنهاعشق دنیا

عشق من چراتنهایی

زیر چترخدا

حس آرامش

شرمنده ام که بی تونفس می کشم هنوز

من وعشق ممنوعم

حرفهای دل من

خلوتگاه من

تنهاترین......لاوپاک ترین

MAHSA20

درجستجوی عشق

دیوونه خونه

قصرکاغذی

ردیاب خودرو

 

امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگدهی

 

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 30347
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

026